یادداشت‌ها

خانه اجاره ای من

من توی خانه‌ی اجاره‌ای نشسته‌ام. کمی کوچک است. مثلا نمی‌توانم دو خانوار را با هم مهمان کنم. مثلا اگر شایان برود دستشویی، من تا آمدن‌اش باید منتظر بمانم.

مثلا تخت خواب‌ام درست توی اتاق جا نمی‌شود. همه‌ی این ایراد‌ها را دارد، ولی خانه‌ام است. گرم و آرام و قشنگ است. دوستش دارم.

خانه‌ی من خیلی استانداردهای خانه‌های راحت  اطراف‌ام را ندارد. مثل حساب‌ام که از استاندارد مبلغ پیشنهاد‌ی بانک  پایین‌تر است. مثل قدم که از استاندارد زیبایی‌ جامعه کوتاه‌تر است. یا وزن‌ام که بالاتر است. من نتوانسته‌ام هنوز مثل آدم‌های اطراف‌ام یک سفر ساحلی بروم. نشده اروپا را ببینیم. من از استاندارد تفریح آدم‌های دور و برم عقب‌ترم. پسرم قصد ندارد مهندسی و یا دکتری بخواند، و نخواسته کلاس‌‌ نقاشی و موسیقی و فوتبال برود. و برای همین منِ مادر از استاندارد یک والد خوب پایین‌ترم.

تمام این‌هایی که نوشتم، و هزار قلم دیگر، باری است که جهان ما بخاطر ناکافی بودن‌مان و شبیه باقی نبودن‌مان بر ما سوار می‌کند. تجارت‌ها، تبلیغ‌ها، مهمانی‌ها و چشم و هم‌چشمی‌ها همه روی کول ما نشسته‌اند تا دائم یادمان بیاورند که نداریم، و کم داریم. ‌

ما باید زیاد کار کنیم. کمتر فکر کنیم. بیشتر خرج کنیم، و بدویم تا همرنگ باقی بمانیم.

ولی حالا، من، به انتخاب، یک سالی است دور از جهان استاندارد ایستاده‌ام، و تماشا می‌کنم. تماشا می‌کنم و گاهی می‌ترسم هم که حتما عقب افتاده‌ام. تماشا می‌کنم و گاهی هم می‌بینم که خوب و بدی تهش وجود ندارد. مسابقه‌ای در کار نیست. چک‌لیست و خودکاری نیست که دست‌مان داده باشند تا یکی یکی بزنیم. کسی بچه ندارد از قافله‌ای جا نمانده. کسی دانشگاه نرود خبطی نکرده. کسی اجاره‌نشین بماند شانس‌اش نسوخته. کسی مویش سبز باشد، چاق باشد خیلی، یا زیادی لاغر، بلیطی را نباخته. حرف طی یک مسیر است. «زندگی».

به‌دنیا می‌آییم، شروع می‌شود. و چشم‌ها را که بستیم و مردیم، خلاص. هیچ. سکوت. تمام.

چقدرش رفته را می‌دانم، چقدرش مانده را، نه.

ولی می‌دانم برای رسیدن به همه‌چیز جانم محدود است و توانم ناکافی. برای همین قول‌داده‌ام به خودم که خوب‌های مورد علاقه‌ام را سوا کنم و دنبال آن‌ها بدوم. سخت هم بدوم. با اصرار و تلاش هم بدوم. خوب‌های مورد علاقه‌‌ی من شبیه مال خیلی‌ها نیست. همان‌جور که خوب‌های مورد علاقه‌ی بقیه شبیه مال من نیست.

قشنگی‌اش هم همین است. ولی مطمئنم روزی که می‌میرم بدهی‌ای به احوال آن لحظه‌ام ندارم. من، «کمی» آن‌طرف‌تر ایستاده از استاندارد جهان اطراف‌ام دارم دنبال رسالت کوچک خودم توی باقی مانده‌ی این سفر می‌گردم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *