ولي بالاخره با نظارت مستقيم دكتر دختر بتول خانم، و بدون دخالت بانو صغري و مُلا حبيب دعانويس، مامان دوباره حامله شد و همه ي ما عين نُه ماه را خيره به شكم مامان با عشقي سرشار و قلبي اميدوار به انتظار نشستيم.
خوب يادم هست استرسي كه روز اين زايمان آخري مامان داشتم، از بيست دقيقه آخر بازي ايران و استراليا هم بدتر بود.
بابا كه از همان صبحش شكم روي پيدا كرده بود و همه ي وقتش را در سرويس بهداشتي بخش زنان و زايمان به سر ميبرد.
من هم از صبح روي صندلي دم در بخش نشسته بودم و در حاليكه سرم پايين بود، همينجور با سرعت پاهايم را عقب و جلو ميبردم تا اينكه يكهو صداي خانمي را از بالاي سرم شنيدم.
“همراه خانم زيبا وكيل، همراه خانم وكيل! نبود؟”
از جا پريدم و با تمام قدرتي كه در حنجره داشتم فرياد زدم: منم ، دخترش هستم، چي شد؟چي توش بود؟”
پرستار كه از اين همه هيجان من تعجب كرده بود، دستهايش را كمرش گرفت، سرش را كج كرد و با قيافه اي طلبكار از من پرسيد: اصلاً كي شما را اينجا راه داده؟ بزرگترت كجاست؟ اين چه طرز حرف زدنه؟ تو چي، چي بود؟
نميدانستم چطور توي آن شرايط به آن خانم بفهمانم كه اين مسأله براي من هشت ساله چقدر مهم است و اگر مامان با همان فرمان قبلي باز دختر زاييده باشد، احتمال اين مي رود كه بابا ديگر از توي توالت برنگردد و با سيفون آخر خودش را هم براي هميشه غرق و نابود بكند.
به خاطر همين سينه ام را سپر كردم و دوباره پرسيدم: پسره؟ جون مادرت خانم پسره؟
پرستار طفكي هم كه فكر ميكنم تا آن موقع چنين مورد انتظار نادري را توي عمرش نديده بود، بدون معطلي جواب داد: بله بله خانم كوچولو! پسره.
خيالم راحت شد.جيغ بلندي كشيدم و چون اجازه ي ورود به بخش را نداشتم،با تمام قدرت هشت سالگي ام به سمت سرويس بهداشتي مردانه ي بغل بخش دويدم.
“بابا! بابايي! پسره! يه پرويز واقعيه! ما موفق شديم! موفق شديم.
اين جمله ي آخري را دقيقاً نميدانم براي چه گفتم. ولي به گمانم تحت تأثير يكي از قسمت هاي لوسيمي يا خانواده دكتر ارنست اينها بود.
با شنيدن صداي من،بابا در حاليكه دو طرف شلوارش را با دستهايش گرفته بود،ازيكي از جايگاه ها بيرون آمد و داد زد: جان بابا! راست ميگي؟خودت شنيدي؟ ها؟ بگو!
و بعد از شدت هيجان و بدون اينكه يادش باشد كه هنوز دكمه ي شلوار را نبسته شانه هايم را محكم گرفت و شروع كردن به تكان دادن.
البته از آنجاييكه من براي بابا فرامرز هميشه ارزش زيادي قائل بودم،هيچ وقت براي هيچ كسي تعريف نكردم كه در آن لحظه شلوار بابا چطوري سقوط كرد و چه صحنه ي تأسف برانگيزي برايش پيش آمد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.