خرده مشاهدات جهان به روایت کامبیز عبدالمالک
کتابی که این بالا قرار دارد درباره ی کامبیز عبدالمالک است . کامبیز عبدالمالک یک روز که من توی قطار بودم ، جایی ما بین یکی از ایستگاههای جنوبی شهر در مغز به دنیا آمد. همین جوری یکهو به دنیا آمد و دقیقا همین جوری که توی قصه خواهید خواند شروع کرد به تند تند حرف زدن. دنیا از نظر کامبیزعبدالمالک خیلی با آنچه شما که شما تصور می کنید فرق می کند. دنیای کامبیزعبدالمالک منطقی، بی تعارف،سخت و فارغ از گوگوری مگوری های دوران نوزادی است. از زاویه ی نگاه کامبیز عبدالمالک جهان آدم بزرگ ها گیر و گورهای بسیار و اعم رفتار ایشان نیاز به اصلاحات عمده دارد. بنده ی حقیرنیز در این کتاب صرفا به عنوان میرزا بنویس تلاش کرده ام جزییات وقایع رفته و قضاوت های صورت گرفته را از نگاه این حضرت آقا بی دخل و تصرف اضافه جهت روشن سازی کلیه ی پدران و مادران و خاله ها و دایی ها و عموها و عمه ها و مادربزرگ ها و پدربزرگ های خواننده بر صفحه کتابت کنم. باشد که مقبول بیفتد.
رویدادها
قصهخوانی در کلگری – 31 مارچ ۲۰۲۴
تشریف بیارید دور هم باشیم. قصه بخونیم و بخندیم و کامبیز عبدالمالک رو با کلگری آشنا کنیم.
یکشنبه، ۳۱ مارچ، ساعت ۲ بعدازظهر
قصهخوانی در مونترال – ۱۷ فوریه ۲۰۲۴
هوا سرده و توی این سرما فقط دور همی و چای و خنده می چسبه.
تشریف بیارید دور هم باشیم. قصه بخونیم و بخندیم و کامبیز عبدالمالک رو با مونترال آشنا کنیم.
شنبه، هفدهم فوریه، ساعت ۳ بعدازظهر
کمی خنده را مینویسم
یادداشتها
قصه یک انگشتری
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه دختری که موهاش طبق طبق بود، کنار حوض نقاشی تنهای تنها نشسته بود.
دختر قصهی ما یه دل داشت پر خوبی و مهربونی.واسه همین هر روز صبح میومد کنار آب، دلاش رو میگرفت دستش و میذاشت توی آب حوض بعد خوبیهای دلاش جاری میشد توی حوض. آب حوض نقاشی هم میریخت تو رودخونه و بعد میرفت و میرفت تا میرسید به ده بالا. واسه همین مردم ده بالا همه با هم خوب و خوش و مهربون بودند…
من، سحر، یک نویسنده ام
هشت سال پیش، یک روز دقیقا همینوقتهای سال بود. نشستم پای میز کارم. کاغذها را درآوردم. ماشین حساب را روشن
پذیرش یک فضیلت است
پذیرفتن «نداشتن و نرسیدن» نعمت بزرگیست. نعمت که نه! اینجور بگویم، بلوغ بزرگیست. مثل اینکه برای کنکور آنقدر بخوانی و
آنچه همه دارند و ما کم داریم
دیروز صبح، با تپش قلب بالا برگشتم روی میز کارم. کاغذ کوچکی برداشتم، و نوشتم؛ من میترسم. من بیعرضهام. من